دنیای هنر کم به سراغ ربات ها و موجودات فلزی نرفته است.در انیمیشن ،عناوین ماندگاری چون “وال ئی” و “غول آهنی” را داریم.در سینما ،کمتر کسی است که شاهکار جیمز کامرون،یعنی “ترمیناتور” را مشاهده نکرده باشد.در دنیای گیم هم که فرنچایز ژاپنی “مگا من” قدمت زیادی دارد و هنوز هم به حیات خویش مشغول است.
و حالا با یک بازی مستقل به نام ماشیناریوم از شرکت amanita design طرف هستیم که کاراکترش یک موجود مکانیکی شیرین و با مزه است.اگر سری بازی های مگا من بیشتر از جنس فیلمهای ترمیناتور بودند و در آنها اکشن و هیجان حرف اول را میزد،ماشیناریوم از تیر و طایفه ی وال ئی ست که با سکوتی دل انگیز،به وجه انسانی رباتها می پردازد!
اصلا شاید چیزی که هنر قصه گویی را هنوز نگه داشته، همین طرز نگاه متفاوت به داستان های مشابه است.داستان ماشیناریوم،درباره رباتی ست که در خرابه ای مملو از زباله ها رها شده و حالا قصد دارد برگردد به شهر و دوست و محبوبه ی دوران کودکی اش را که توسط مقامات دیکتاتور صفت شهر به بردگی گرفته شده است را نجات دهد.
همچین داستانی در دستان فردی مثل کوئنتین تارانتینو ،تبدیل میشود به اپرایی از خون و خشونت به نام “جانگوی رها شده”.
اما در ماشیناریوم، موانع بین راه هفت تیر کش ها نیستند.
بلکه معماهایی هستند که باید با حوصله حل شوند.در ابتدای کار ،قطعات لازم برای حل معماها در همان فریمی از بازی ست که در آن قرار دارید.به طور مثال شما در یک لحظه ی واحد ،در لا به لای زباله های مکانیکی هستید.
یکی از دستان شما گم شده و باید به دنبال آن بگردید.با کمی جستجو در محیط متوجه یک اهنربا و یک نخ میشوید.حدس میزنید که حضور این اهنربا حتما دلیلی دارد و شاید دست شما بین همین انبوه زباله ها باشد.بعد که از جستجو خسته شدید،متوجه حضور یک دریاچه در کنار دستتان میشوید که اهرم یک جرثقیل بالای آن حضور دارد.یادتان می افتد که یک نخ هم دارید و بووم!!
اینجاست در ذهنتان جرقه ای زده میشود.اهنربا را به یک سر نخ میبندید و پرتش میکنید دور اهرم. و بقیه ی ماجرا را میتوانید حدس بزنید.
نیمی از بازی به همین منوال است.
شما به مکانی میرسید،یک مانع پیش رویتان است که کلید یا کلید هایش در همان مکان است،فقط کافیست که تمام گوشه و کنار بازی را با دقت بگردید.اما جلوتر که می روید،دیگر کار به این آسانی ها نیست.و با معماهایی تو در تو مواجه می شوید.معماهایی که برای حل آنها نیاز به قطعه و وسیله ای دارید که خود آن از حل یک معمای دیگر ،در مکانی دیگر به دست می آید.
قسمت سخت تر ماجرا می دانید کجاست؟
اینکه گاهی اوقات معمای اصلی،فهمیدن این موضوع است که اصلا معمای این مرحله چیست! مثلا در طول مسیرتان به گروهی از نوازندگان برخورد میکنید که آلت موسیقی هرکدام از آنها با مشکلی مواجه است.
به طور مثال یکی از آنها چیزی شبیه به نی یا فلوت در ابعادی بزرگ دارد که کار نمی کند.به مرور متوجه می شوید که یک موش به درون وسیله رفته و شما باید یک گربه پیدا کنید و بندازید داخل آن تا باعث فرار موش شود.
برای گرفتن یک گربه باز باید یکی از معماهای بازی را حل کنید که اولین قدم حل آن معما هم ،باز کردن قفل یک منبع برق است که خود آن قفل هم به تنهایی یک معمای مستقل است.
پس فکر کنم حالا متوجه منظورم از معمای تو در تو شوید!
البته نگران نباشید.بازی به این بی رحمی ها هم نیست و بهتان راهنمایی هایی در جهت حل معماها می دهد.در گوشه ی سمت راست بازی علامتی به شکل لامپ موجود است که با لمس آن،یک نقاشی ظاهر میشود که در واقع اشاره ای کوچک است به این که باید چیکار کنید.
مثلا در همین معمای شکار گربه که اشاره کردم،راهنمایی بازی به شکل یک نقاشی از گربه ای ست که روی نرده ها قرار دارد و برق او را گرفته است.اینجاست که متوجه میشوید برای شکار گربه ،باید کاری کنید که او به سمت نرده ها حرکت کند و جریان برق را هم به نرده منتقل کنید.
با انجام مینی گیم ها، معماهای سخت را پشت سر بگذارید
با این اوصاف نمیتوانم بگویم ماشیناریوم بازی آسانی ست.ماشیناریوم یک چالش فکری جدی برای کسانی ست که دوست دارند هوش خود را محک بزنند و از بازی ها چیزی بیشتر از شلیک کردن یا گاز دادن میخواهند.
طراحی هنری بازی به راستی که همچون یک نقاشی زیباست.رنگ حاکم بر بازی غالبا رنگ های مرده و بی روح است که در ترکیب با پس زمینه ی بازی که شامل کارخانه های صنعتی و موجودات مکانیکی ست، جهان بینی بازی را شکل میدهد.ماشیناریوم به کمک رنگها و طراحی، آینه ای از جهان امروز را پیش رویمان میگذارد.
جهانی سرد و خالی از رنگ که انسان در آن به مانند یک ماشین مشغول کار کردن است.جهانی که روز به روز مدرن تر و مکانیکی تر میشود و انسان هایی که روز به روز بیشتر فاصله میگیرند از انسانیت خود و در همچین جهانی، هنوز هم عشق در قلب قهرمان داستانمان شعله ور است و او قصد دارد تا در این دنیای زشت و یخ زده که همه سرشان به کار خودشان مشغول است،تنها دوست خود را نجات دهد.
موسیقی هم همچون رنگ ،نقش بسزایی در این جهان بینی دارد.قطعات الکترونیکی بازی به خوبی حس غم و تنهایی را انتقال میدهدشاید تنها جایی که یک موسیقی شاد و انرژی بخش به گوش میرسد، زمانی ست که آلات موسیقی آن گروه نوازندگی را تعمیر میکنیم و آنها هم شروع به نواختن میکنند و در این لحظه ربات داستان شروع به رقصیدن میکند که امکان ندارد با دیدنش شروع به خندیدن نکنید.
یکی ازتصمیم های خوبی که سازندگان گرفتند، عدم استفاده از صداگذاری برای شخصیت هاست که منجر به سکوتی منحصر به فرد شده که جهان بازی را در خود غرق کرده است.
جایی که کاراکترهای بازی قصد تعامل با یکدیگر دارند،ابری بالای سر آنها پدیدار می شود که حاوی یک نقاشی ست و منظور آنها هم در همان نقاشی نهفته شده ست.
در انتها اگر از آن دسته بازیکن های کم طاقت و راحت طلب نیستید و به دنبال یک چالش فکری نسبتا سخت و همینطور لذت بردن از “هنر” هستید،ماشیناریوم بازی شماست. ماشیناریوم از آن دست بازی هاست که مجابمان میکند به جای استفاده از عبارت “صنعت بازی” ، از “هنر بازی” استفاده کنیم.